به گزارش ایسنا، در زیر لیستی از فواید این میوه خوش طعم آورده شده است.
پایین آوردن کلسترول
سطح بالای کلسترول در بدن مشکلات طولانی مدت و خطرناکی را به دنبال دارد با مصرف سیب میتوانید سطح کلسترول را در حد نرمال نگه دارید. مطالعات و پژوهشها حاکی از این است که خوردن دو عدد سیب در هر روز تقریبا به میزان 16 درصد سطح کلسترول را پایین میآورد. برای کاهش سطح کلسترول هیچ چیز دیگری به اندازه سیب مفید نیست.
تقویت دستگاه گوارش
افرادی که از مشکلات دستگاه گوارشی رنج میبرند با خوردن سیب میتوانند عملکرد این دستگاه را در حد نرمال نگه دارند. مهمترین دلیل در تنظیم و تقویت دستگاه گوارش این است که سیب سرشار از فیبر است و این بدان معناست که حرکات رودهای را منظم میکند و دیر هضمی و یبوست را از بین میبرد. با تنظیم دستگاه گوارشی از دل دردهای مزمن و شدید که به این دستگاه مرتبط است نیز کاسته میشود.
افزایش انرژی
قندی که در سیب وجود دارد طبیعی است و فواید زیادی دارد که به هیچ عنوان قابل مقایسه با شیرینیها و قندهای مصنوعی نیست. قند موجود در سیب باعث افزایش انرژی میشود به همین دلیل است که خوردن این میوه صبح زود و قبل از صبحانه توصیه شده و تا آخر شب بدن را سرحال نگه می دارد و انرژی مورد نیاز را تامین میکند.
درمان آنمی (کم خونی)
از آنجایی که سیب سرشار از آهن است در درمان آنمی نقش مهمی دارد. آهن موجود در بدن سطح هموگلوبین را افزایش میدهد که افزایش هموگلوبین با درمان آنمی رابطه مستقیم دارد اگر شما دائما احساس ضعف و خستگی دارید با خوردن این میوه میتوانید سرحال شوید زیرا قند طبیعی موجود در سیب با آهن آن ترکیب شده و باعث افزایش انرژی و همچنین تقویت سیستم ایمنی بدن میشود به گونهای که بدن در برابر بیماریها حالت آماده باش به خود میگیرد.
کاهش خطر ابتلا به سرطان
از دیگر فواید این میوه کاهش خطر ابتلا به سرطانهای خاص است. از آنجایی که فیبر موجود در سیب در تقویت دستگاه گوارش موثر است از خطر ابتلا به سرطان روده بزرگ جلوگیری میکند. خوشبختانه مطالعات نشان داده است که مصرف این میوه خطر ابتلا به سرطان ریه و سرطان سینه را نیز کاهش میدهد و به طور کلی سیب، میوهای کاملا استثنایی در پیشگیری از انواع سرطانها به شمار میآید.
کاهش خطر حملات قلبی
سیب سرشار از آنتی اکسیدان قوی است و در حقیقت آنتی اکسیدان برای سلامت قلب فواید زیادی دارد مصرف سیب کمک زیادی به درمان و پیشگیری از بیماریهای قلبی میکند. از آنجایی که بیماری قلبی با افزایش سن، زیاد میشود، مصرف این میوه هیچوقت دیر نیست و به خوردن آن توصیه زیادی شده است.
درمان و پیشگیری از آسم
اگر شما از مشکلات ناشی از آسم رنج میبرید با خوردن یک فنجان آب سیب میتوانید به رفع این مشکلات و نگرانیها کمک کنید. یکی از نشانههای آسم به سختی و با صدای بلند نفس کشیدن است اما با خوردن آب سیب تازه میتوانید این نشانهها را از بین ببرید. زنان باردار نیز با خوردن این میوه به مقدار زیاد در طول بارداری میتوانند از مبتلا شدن جنین به آسم جلوگیری کنند.[نکته بهداشتی روز: نشانههای حمله آسم در کودک]
بهبود دیابت
افرادی که مبتلا به دیابت هستند در صورت درمان نکردن آن به مشکلات دیگری نیز دچار میشوند که به دیابت مربوط میشود از جمله اختلالات عصبی، مشکلات کلیوی و مشکلات بینایی. با خوردن سیب به طور منظم می توانید از مبتلا شدن به دیابت و مشکلات دیگری که به دنبال دارد جلوگیری کرد. ژلاتین موجود در سیب نقش انسولین را ایفا میکند در نتیجه در تنظیم سطح قند خون بدن اهمیت ویژهای دارد. خوشبختانه این میوه درشرایط آب و هوایی مختلف برداشت میشود.
افزایش بینایی
مشکلات ناشی از بینایی تقریبا غیرقابل پیشگیری است اما اخیرا مطالعات انجام شده نشان داده است که سیب می تواند اثر مطلوبی بر بینایی داشته باشد از آنجایی که سیب منبعی غنی از ویتامین A و ویتامین C است در درمان شب کوری و کور رنگی اثرات مثبتی دارد.
پیشگیری و درمان آلزایمر
یکی از شگفتانگیزترین اثرات سیب، درمان و پیشگیری از آلزایمر است. اثر آن در درمان و پیشگیری از این بیماری به گونهای است که خوردن سیب باعث تقویت سلولهای مغز میشود.
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - علیه السلام - پیشواى دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجرى در اطراف مدینه در محلى به نام «صریا» به دنیا آمد(1). پدرش پیشواى نهم، امام جواد - علیه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است که کنیزى با فضیلت و تقوا بود (2).
مشهورترین القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز مىگویند (3).
امام هادى - علیه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گرامیش برمسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسید.
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر ماءمون (217 - 227) (4) .
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوکل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوکل (6 ماه).
5 - مستعین، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر دیگر متوکل (252 - 255).
امام هادى در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شد.
این دوره از خلافت عباسى ویژگیهاى دارد که آن را از دیگر دورهها جدا مىسازد ذیلاً به برخى از این ویژگیها اشاره مىکنیم:
1 - زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هیبت و جلالى داشت، ولى در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویى به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف مىخواستند پرتاب مىکردند، و خلیفه عملاً یک مقام تشریفاتى بود، ولى در عین حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مىشد خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباریان: خلفاى عباسى در این دوره به خاطر خلاءى که بر دستگاه خلافت حکومت مىکرد، به شب نشینى و خوش گذرانى و میگسارى مىپرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهاى افسانهاى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بیدادگرى و خودکامگى: ظلم و جور و نیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشیها و خوشگذرانیها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسى بر این بود که با ایجاد نفرت در جلامعه نسبت به علویان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع کوچکترین شبحى از نهضت علویان مشاهده مىشود، برنامه سرکوبى بى رحمانه آنان آغاز مىگشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلى که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار مىدید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.
شیوه علویان در این مقطع زمانى این بود که از کسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزیدهاى از آل محمد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت مىدیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت مىباشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او مىگردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقیمى با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقهمند بود و در زمان او کسى متعرض شیعیان و خاندان علوى نمىشد، قیامى صورت نگرفت.
تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قیام ضبط کردهاند. این قیامها نوعاً با شکست روبرو شده و توسط حکومت عباسى سرکوب مىگشتند.
علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو باید در ضعف رهبرى و فرماندهى این نهضتها جستجو کرد و از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحیح و کاملى نبودند و نابسامانیهایى در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگر قیام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از این جهت معمولاً مورد تاءیید امامان زمان خود قرار نمىگرفتند.
البته گروهى از یاران و طرفداران این قیامها مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند که تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مىجنگیدند، ولى تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانى بودند که اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمى که بر آنان وارد مىشد، ناراحت شده و در صدد تغییر اوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراکنده مىشدند.
چنانکه اشاره شد، اگر بسیارى از این انقلابها مورد تاءیید امامان قرار نمىگرفت، یا به این دلیل بود که صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهایى مشاهده مىشد و یا طراحى و برنامه ریزى آنها طورى بود که شکست آنها قابل پیش بینى بود، و لذا اگر امام آشکارا آنها را تاءیید مىکرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلى نیروهاى شیعه در معرض خطر قرار مىگرفت.
آنگونه که جدول مدت حکومت خلفاى عباسى نشان مىدهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازینرو موضعگیرى او را در برابر امام ذیلاً توضیح مىدهیم:
متوکل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسیار روا مىداشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مىنمود. وزیر او «عبدالله بن یحیى بن خاقان» نیز پیوسته از بنى هاشم نزد متوکل سعایت مىنمود و او را تشویق به بد رفتارى با آنان مىکرد. متوکل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوکل نسبت به على - علیه السلام - و خاندانش کینه و عداوت عجیبى داشت و اگر آگاه مىشد که کسى به آن حضرت علاقهمند است، مال او را مصادره مىکرد و خود او را به هلاکت مىرساند (6).
بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادى - علیه السلام -، بویژه در زمان متوکل، فعالیتهاى خود را به صورت سرّى انجام مىداد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکارى را رعایت مىکرد. مؤید این معنا حادثهاى است که آن را مورخان چنین نقل کردهاند:
«محمد بن شرف» مىگوید: همراه امام هادى - علیه السلام - در مدینه راه مىرفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى کنم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، براى طرح سؤال مناسب نیست»! (7).
این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان مىدهد و میزان پنهانکارى اجبارى امام را بخوبى روشن مىسازد.
امام هادى - علیه السلام - در بر قرارى ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت مىکرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهایت پنهانکارى دریافت مىکرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مىکنند: اموالى از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مىکردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت براى تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتى که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالى که فرستادهاید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامراء (چون در سامراء کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از دید جاسوسان دربارخلافت به شمار مىرود.
شرائط بحرانى اى که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جدید براى برقرارى ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزى جر شبکه ارتباطى وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلى این سازمان جمع آورى خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویى امام به سؤالات و مشکلات فقهى و عقیدتى شیعیان و توجیه سیاسى آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثرى در پیشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - علیه السلام - که در سامراء تحت نظر و کنترل شدیدى قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد - علیه السلام - اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطى هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهاى یاد شده را تاءمین مىکرد.
فقدان تماس مستقیم بین امام و پیروانش، نقش مذهبى - سیاسى وکلا را افزایش داد، به نحوى که کارگزاران (وکلاى) امام مسئولیت بیشترى در گردش امور یافتند. وکلاى امام بتدریج تجربیات ارزندهاى را در سازماندهى شیعیان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاریخى متعدد نشان مىدهد که وکلا، شیعیان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:
نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل مىشد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را در بر مىگرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار مىشد که تحت نظر او کارگزاران محلى، منصوب مىشدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - علیه السلام - به مدیریت این سازمان، مىتوان مشاهده کرد. نقل مىشود که آن حضرت طى نامهاى در سال 232 ه.ق، به «على بن بلال»، وکیل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسین بن عبدربه» (9) منصوب کردم. این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وى از صلاحیت لازم به حد کافى برخوردار است، به نحوى که هیچ کس بر او تقدم ندارد. مىدانم که تو بزرگ ناحیه خود هستى، به همین جهت خواستم طى نامه جداگانهاى تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروى کرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهى ده که وى را یارى کنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).
امام هادى - علیه السلام - در نامهاى دیگر به وکلاى خود در بغداد، مدائن، و کوفه نوشت:
«اى ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظائفى که بر عهده تان واگذار شده عمل کنید، در این صورت مىتوانید وظائف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.
اى ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر کسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نیز سفارش مىکنم که آنچه را به ابو ایوب دستور دادم عیناً اجرا کنى» (11).
همچنین امام نامهاى توسط «ابو على بن راشد» به پیروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسین بن عبدربه» و وکلاى قبلى خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است. اختیارات وکلاى قبلى را نیز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردى شایسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازید. بهاطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خوددارى کنید. یکدیگر را در راه نیکوکارى و تقوا یارى دهید و پرهیزگار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مىدانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مىدانم، پس بر همین شیوه باقى باشید که خداوند به شما پاداش مىدهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مىبخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، یکى دیگر از نمایندگان امام هادى - علیه السلام - و اهل «همینیا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعالیتهاى او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانى کرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید (13).
در شمار نمایندگان امام هادى همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامهاى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضى باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد...» .
این نامه بروشنى نشان مىدهد که ابراهیم از طرف امام مسئولیت مالى داشته و احتمالاً غیر از وظائف دیگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شیعیان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تاءیید موقعیت وى نوشت:
«نامهاى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش کردم که معترض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وى اعلام کردم. به «ایوب» (15) نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامهاى نوشته و به آنان تاءکید کردم که از تو پیروى نمایند و یادآورى نمودم که: «ماجز تو وکیلى در آن ناحیه نداریم» (16).
در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسى، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامى افرادى که بینش ضد علوى داشتند، مىکوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهاى سازمان یافته زیر زمینى علویان بویژه امامیه، را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامى جهت بازداشت و دستگیرى شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى که بعضى از وکلاى امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیر شکنجه در گذشتند و عدهاى دیگر به زندان افتادند (17). این اقدامات لطمههاى جدّى بر پیکر شبکه وکالت وارد کرد، اماحضرت هادى - علیه السلام - با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.
متوکل براى زیر نظر گرفتن امام هادى - علیه السلام - از روش نیاکان پلید خود استفاده مىکرد و در صدد بود به هر وسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. روش ماءمون را در مورد کنترل فعالیتهاى امام پیش از این دیدیم:
او از طریق وصلتى که با حضرت جواد - علیه السلام - برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - علیه السلام - و جانشینى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنین نقشهاى بر خلیفه وقت کاملاً روشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت مىکرد و خلیفه به او دسترسى نمىداشت، قطعاً براى حکومت جابرانه او خطر جدى دربر مىداشت. اینجابود که کوچکترین گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خلیفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدینه، طى نامهاى خلیفه را بشدت از فعالیتهاى سیاسى امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوکل تشریح کرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامهاى براى متوکل ادعاهاى «عبدالله» را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد .
متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دو پهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامهاى به حضرت بنویسد که بر حسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام - علیه السلام - بیان مىکرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهیم دید که متوکل چه فشارها و تضییقاتى براى امام - علیه السلام - فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امیر المؤمنین شما را خوب مىشناسد، شخصیت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا9 رعایت مىکند، و تنها هدف او جلب رضایت و خشنودى خداوند و شما است. اکنون دستور دادند که طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، که مرتکب خلاف اهانت به شما شده است، برکنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطیع بوده در تکریم و تعظیم شما نهایت سعى و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید.
امیر المؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدید عهدى صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید و به آن علاقه دارید مىتوانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقهمندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیار خودتان است، هرجا خواستید توقف نمایید. در صورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیى بن هرثمه»، ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیداً به شما علاقهمندیم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (19).
بدون تردید امام از سؤ نیت متوکل آگاه بود، ولى چارهاى جز رفتن به سامراء نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندى در تاءیید گفتار سعایت کنندگان مىشد و باعث تحریک بیشتر متوکل مىگردید و بهانه بیشترى به دست او مىداد که تضییقات و مشکلات فراوانى را براى حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام از نیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتى است که امام بعدها در سامرّآ مىفرمود: «مرا از مدینه با اکراه با سامراء آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیر همراه «یحیى بن هرثمه» عازم سامراء گردید (21).
گزارش فرمانده دژخیمان متوکل
«یحیى بن هرثمه»، که ماءموریت داشت امام هادى - علیه السلام - را از مدینه به سامراء جلب نماید، ماجراى ماءموریت خود را چنین شرح مىدهد:
وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجیبى در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.
ابتداءا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئى در کار نیست و من ماءمور اذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوى خانه و اثاثیه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چیز دیگرى نیافتم. چند نفر ماءمور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامراء عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتداءا با «اسحاق بن ابراهیم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: یحیى! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایى بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خدا 9 خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکى و خوبى چیز دیگرى از او ندیدهام که به چنین کارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامراء حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامراء جریان را براى «وصیف ترکى» (22) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکى تعجب کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، دیدم متوکل نیز براى او احترام قائل است (23).
طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامراء به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست! حضرت را در محل پستى که به «خان الصعالیک» (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود!(24)
روز بعد، منزلى براى سکونت امام معیّن کردند که در آنجا استقرار یافت (25).
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مىبرد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط ماءموران خلیفه کنترل مىگردید.
«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامراء مىگفت: اگر شخصى علم غیب مىداند، تنها اوست. او را به اینجا آوردهاند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مىبینند(26).
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مىتوان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مىدانست و مىترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقشهاى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مىداشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مىداد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه ماءموران هر بار با دست خالى بر مىگشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مىکرد. به یک نمونه از این موارد اشاره مىکنیم:
یک بار، باز هم از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشتهها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است .
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانهاش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مىخواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مىکردند، ولى قلهها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
کجاست آن چهرههاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پردهها مىآویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهرهها با هم مىستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شدهاند!
چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانهها و خانوادهها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانهها و کاخهاى آباد آنان به ویرانهها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!(27).
تاءثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریششتر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)
متوکل کینه عجیبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیب آن حضرت بود و با آنکه امام در سامراء در حقیقت همانند یک زندانى به سر مىبرد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامراء دستور داد مدتى حضرت را زندانى کنند.
«صقر بن ابى دلف» مىگوید: هنگامى که امام هادى - علیه السلام - را به سامراء آوردند، رفتم تا از حال او جویا شوم. «زرّافى» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسید: براى چه کار آمدهاى؟
گفتم: خیر است.
گفت: بنشین! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکى اقدام کردم و براى دیدار امام آمدم).
«زرافى» کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت چه کار دارى و براى چه آمدهاى؟
گفتم: براى کار خیرى.
گفت: گویا آمدهاى حال مولاى خود خبر بگیرى، گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولاى تو بر حق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مىدانم.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آیا مىخواهى او را ببینى؟ گفتم: آرى.
گفت: قدرى بنشین تا پستچتى (نامه رسان) بیرون رود. چون وى بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: این را به اتاقى که آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روى حصیرى نشسته و در برابرش قبر حفر شدهاى قرار دارد، سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: براى چه آمدهاى؟
عرض کردم: آمدهام از حال شما خبرى بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتارى آسیبى به من نمىرسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حدیثى پرسیدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزارى به تو برسانند (29).
این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادى مىرساند و از سوى دیگر بیانگر میزان نفوذ امام در میان درباریان و ماءموران ویژه خلیفه است.
متوکل در آخرین روزهاى عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بیش از دو روز نمىگذرد که متوکل کشته مىشود، و همین جور هم شد! (30)
متوکل یکى از جنایتکارترین خلفاى عباسى بود. او در دشمن با امیر مؤمنان - علیه السلام - و خاندان و شیعیان او دلى پر کینه داشت و دوران حکومت او براى شیعیان و علویان یکى از سیاهترین دورانهابشمار مىرود. از آنجا که همه جنایات او را نمىتوان در این بحث فشرده بیان کرد، ناگزیر به برخى از جنایات او نمونه وار اشاره مىکنیم:
1 - در حکومت او گروهى از علویان زندانى یا تحت تعقیب و متوارى شدند که از آن جمله مىتوان از «محمد بن صالح» (از نوادگان امام مجتبى - علیه السلام -) و «محمد بن جعفر» (یکى از مبلغان حسن بن زید که در طبرستان قیام کرده بود) نام برد (31).
2 - او در سال 236 قمرى دستور داد آرامگاه سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین - علیه السلام - و بناهاى اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز در اطراف آن پاسگاههایى بر قرار ساخت تا زا زیارت آن حضرت جلوگیرى کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین - علیه السلام - نبوده است، زیرا او این کار را توسط شخصى بنام «دیزج» انجام داد که یهودى الاءصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن على ممنوع است و اگر کسى به زیارت او برود، مجازات خواهد شد (32). او مىترسید قبر امام حسین - علیه السلام - پایگاهى بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستمهاى دربار خلافت شود. اما شیعیان و دوستداران سرور شهیدان در هیچ شرائطى از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند و زائران، انواع صدمهها و شکنجهها را تحمل مىکردند و باز به زیارت مىرفتند. پس از قتل متوکل دوباره شیعیان با همکارى علویان قبر آن حضرت را باز سازى کردند (33).
خراب کردن قبر امام حسین - علیه السلام - مسلمانان را بشدت خشمگین ساخت، به طورى که مردم «بغداد» شعارهایى بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجد مىنوشتند و شعراى مبارز و متعهد، با سرودن اشعارى، او را «هجو» مىکردند. از جمله آن سرودهها، شعرى است که ترجمه آن به قرار زیر است:
«به خدا قسم اگر بنى امیه، فرزند دختر پیامبرشان را به ستم کشتند، اینک کسانى که از دودمان پدر او هستند (بنى عباس) جنایتى مانند جنایت بنى امیه مرتکب شدهاند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنى عباس متاءسفند که در قتل حسین - علیه السلام - شرکت نداشتهاند! و اینک با تجاوز به تربت حسین و ویران کردن قبر او، به جان استخوانهاى او افتادهاند!» (34).
3 - او در زمان خلافت خود بزرگانى از مردم مسلمان و معتقد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان «ابن سکّیت»، یار با وفاى امام جواد و امام هادى و شاعر و ادیب نام آور شیعى، بود که متوکل به جرم دوستى على - علیه السلام - او را به قتل رسانید (35) روزى متوکل با اشاره به دو فرزند خود، از وى پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا «حسن» و «حسین»؟
ابن سکّیت از این سخن و مقایسه بى موردسخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بى درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام على - علیه السلام - در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»
متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان داد زبان او را از پشت سر بیرون کشیدند! (36)
4 - «خطیب بغدادى» درباره شکنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوى متوکل مىنویسد: متوکل عباسى «نصر بن على جهضمى» را به علت حدیثى که درباره منقبت و فضیلت على - علیه السلام - و حضرت فاطمه - علیها السلام - و امام حسن و امام حسین - علیهما السلام - نقل کرده بود «هزار» تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آنکه شهادت دادند او از اهل سنت است! (37)
5 - او به شعراى مزدور و خود فروختهاى همچون «مروان بن ابى الجنوب» مبالغ هنگفتى صله مىداد تا درباره مشروعیت حکومت بنى عباس و هجو بنى هاشم شعر بسرایند (38).
6 - او زمانى که به ایجاد ارتشى نوین موسوم به «شاکریه» دست زد، افرادى را از مناطقى که در بینش ضد علوى مشهور بودند، بویژه از سوریه، الجزیره، جبل، حجاز و عنبا استخدام کرد(39) .
7 - اوبه حاکم مصر دستور داد تا طالبیان را به عراق تبعید کند، حاکم مصر نیز چنین کرد. آنگاه در سال 236 آنان را به مدینه منتقل کرد (40).
8 - او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج مىکرد و موقعیت آنان را در اذهان عمومى خدشه دار مىساخت. به عنوان نمونه، مىتوان از برکنارى «اسحاق بن ابراهیم» یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانى «سامراء» و «سیروان» در استان «جبل» برکنار کرد. افراد دیگرى نیز به همین علت موقعیتهاى خود را از دست دادند (41).
متوکل با اِعمال این شیوهها، از بروز هر گونه حرکتى از ناحیه شیعیان بر ضد رژیم خود جلوگیرى کرد، لکن موفق نشد فعالیتهاى پنهانى آنان را خاتمه بخشد و چنانکه قبلاً گفتیم، گزارشهاى تاریخى، حاکى از آن است که امام هادى - علیه السلام - ارتباطهاى خود را با پیروانش در نهان ادامه مىداد.
متوکل به منظور تضعیف جبهه تشیع و نابود ساختن نیروهاى مبارز شیعه، آنان را شدیداً در فشار اقتصادى قرار داده بود، به طورى که تا این حد فشار اقتصادى بر شیعیان تا آن تاریخ بى سابقه بود.
البته مىدانیم که شیعه پس از رحلت پیامبر، همواره از نظر اقتصادى در فشار و مضیقه قرار داشت. در این زمینه، علاوه بر گرفتن «فدک» از فاطمه زهرا - سلام الله علیها که انگیزه سیاسى داشت و هدف از آن تضعیف بنیه اقتصادى جناح امیر مؤمنان - علیه السلام - و بنى هاشم بود، نمونههاى فراوانى در تاریخ اسلام به چشم مىخورد که یکى از آنهاروش معاویه با شیعیان، بویژه بنى هاشم، بود. یکى از تاکتیکهایى که معاویه به منظور اخذ بیعت از حسین بن على - علیه السلام - براى ولیعهدى یزید به آن متوسل شد، خوددارى وى از پرداخت هرگونه عطیه به بنى هاشم از بیت المال در جریان سفر به مدینه بود تا بدین وسیله امام را زیر فشار گذاشته وادار به بیعت کند (42).
نمونه دیگر، فشار اقتصادى «ابو جعفر منصور دوانیقى» (دومین خلیفه عباسى) بود. منصور برنامه سیاه تحمیل گرسنگى و فلج سازى اقتصادى را در سطح وسیع و گستردهاى به اجرا مىگذاشت و هدف او این بود که مردم، نیازمند و گرسنه و متکى به او باشند و در نتیجه همیشه در فکر سیر کردن شکم خود بوده مجال اندیشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند. او روزى در حضور جمعى از خواص درباریان خویش با لحن زنندهاى انگیزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنین بیان کرد: عربهاى بادیه نشین در ضرب المثل خود، خوب گفتهاند که: «سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بیاید»(43)! این سخن ضمناً مىرساند که امت اسلام در چشم بنى عباس، تا چه حد بى ارزش بودهاند؟!.
در این فشار اقتصادى سهم شیعیان و علویان بیش از همه بود زیرا آنان همیشه پیشگام و پیشاهنگ مبارزه با خلفاى ستمگر بودند.
دوران خلافت هارون نیز از این برنامه کلى مستثنا نبود، زیرا او با قبضه بیت المال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانیها و بوالهوسیها و تجمل پرستیهاى خود و اطرافیانش، شیعیان را از حقوق مشروع خود محروم کرده بود و از این راه نیروهاى آنان را تضعیف مىکرد. بنابراین شیعیان با این گونه فشارها آشنا بودند، اما چنانکه اشاره شد فشار اقتصادى زمان متوکل ابعاد گستردهتر و وحشتناکترى داشت که ذیلاً برخى از آنها را یاد آورى مىکنیم:
1 - او از نظر اقتصادى به قدرى بر شیعیان سخت گرفت که مىگویند: در آن زمان گروهى از بانوان علوى در مدینه حتى یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بگزارند و فقط یک پیراهن مندرس بر ایشان مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مىکردند و نیز با چرخ ریسى روزگار مىگذراندند، و پیوسته در چنین سختى و تنگدستى بودند تا متوکل به هلاکت رسید (44).
2 - متوکل «عمر بن فرج رُخّجى» را فرمانرواى مکه و مدینه ساخت، و او مردمان را از نیکى و احسان به آل ابى طالب بار مىداشت و سخت دنبال این کار بود؛ چنانکه مردم از بیم جان، دست از رعایت و حمایت علویان برداشتند و زندگى بر خاندان امیر مؤمنان - علیه السلام - سخت شد» (45).
3 - متوکل دارایى علویان را که ملک «فدک» بود مصادره کرد (46). نقل شده است که درآمد فدک در آن زمان بالغ بر 24000 دینار بوده است. متوکل فدک را به «عبدالله بن عمر بازیار» که از هواداران او بود، عطار کرد (47).
4 - او به حاکم خود در مصر دستور داد با علویان بر اساس قواعد زیر برخورد کند:
الف - به هیچ یک از علویان هیچ گونه ملکى داده نشود، نیز اجازه اسب سوارى و حرکت از «فسطاط» به شهرهاى دیگر داده نشود.
ب - به هیچ یک از علویان جواز داشتن بیش از یک برده داده نشود.
ج - چنانچه دعوائى مابین یک علوى و غیر علوى صورت گرفت، قاضى نخست به سخن غیر علوى گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى آن را بپذیرد! (48)
در کنار این فشارها و محدودیتهاى جانکاه نسبت به شیعیان، متوکل در تاراج بیت المال و بناى کاخهاى با شکوه وراه اندازى تشریفات پرخرج بیداد مىکرد .
او کاخهاى متعددى بنا کرد و اموال هنگفتى هزینه آنها نمود. از جمله، کاخهایى بنامهاى: شاه، عروس، شبداز، بدیع، غریب و برج بنا کرد و یک میلیون و هفتصد هزار دینار فقط هزینه ساختن کاخ اخیر کرد!(49). نیز قصر دیگرى ساخت که به قصر «بُرکُواء» شهرت یافت. ساختمان این قصر که از بهترین و بزرگترین قصرهاى وى بود، بیست میلیون درهم هزینه برداشت!(50) قصرهاى دیگرى نیز بنامهاى:جعفرى، ملیح، غرو، مختار، حیر براى خوشگذرانى بنا کرده بود که هر کدام هزاران میلیون درهم خرج برداشته و مورخان بتفصیل از آنها یاد کردهاند(51) .
متوکل تصمیم گرفت پسرش «عبدالله معتزّ» را ختنه کند و براى این منظور تشریفات بسیار پرخرج و سرسام آورى به راه انداخت که مورخان بتفصیل نوشتهاند و ما به گوشه هایى از آن اشاره مىکنیم:
فرشى را که طول آن یکصد ذراع و عرض آن نیز پنجاه ذراع بود، براى تالار قصر که داراى همین ابعاد بود، تهیه کردند و براى پذیرایى از مدعوین چهار هزار صندلى از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چیدند!
به فرمان متوکل بیست میلیون درهم که براى نثار آماده شده بود، بر سر زنان و خدام و حاشیه نشینان نثار کردند! و یک میلیون درهم که روى آنها عنوان جشن و مراسم ختنه کنان حک شده بود، بر سر آرایشگر و ختنه کننده و غلامان و پیشکاران مخصوص نثار گردید!
آن روز از ختنه کننده معتزّ پرسیدند که تا موقع صرف غذا، چه مبلغى عائد تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزار دینار غیر از اشیاى زرین و انگشترى و جواهر! وقتى که صورت مخارج جشن «ختنه کنان» به متوکل تسلیم شد... بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم شده بود!!(52)
اینها گوشه هایى از خوشگذرانیها و ولخرجیهاى متوکل از محل بیت المال بود، و گرنه شرح بزمها و عیاشیهاى او در این بحث فشرده نمىگنجد. تنها اینجا اضافه مىکنیم که «سیوطى» مىنویسد: او چهار هزار کنیز در کاخ خود داشت که از همه آنها کام جسته بود!(53) «مسعودى»، مورخ نامدار، مىگوید: در هیچ زمان و هیچ عصرى مانند دوران حکومت متوکل، پول خرج نمىشد!(54)
«ابوبکر خوارزمى»، نویسنده بزرگ عصر آل بویه (متوفى 383 یا 393)، طى نامهاى که در آن، سختگیریهاى عباسیان نسبت به شیعیان و مظلومیت سادات و شیعیان را شرح مىدهد، انگشت روى جنایتهاى متوکل مىگذارد و از این جشن ننگین نیز یاد مىکند .
پیشوایى از پیشوایان هدایت و سیدى از سادات خاندان نبوت از دنیا مىرود، کسى جنازه او را تشییع نمىکند و قبر او گچکارى نمىشود، اما چون دلقک و مسخرهاى و بازیگرى از آل عباس بمیرد تمام عدول (عدول دار القضاء) و قاضیان در تشییع جنازه او حاضر مىشوند و قائدان و والیان براى او مجلس عزادارى بپا مىدارند! دهریان و سوفسطائیان از شرّ ایشان (آل عباس) در امانند، لیکن آنها هرکس را شیعه بدانند به قتل مىرسانند. هر کس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مىریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگوید، زبانش را مىبرند و دیوانش را پاره مىکنند. هارون، پسر خیزران (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتى به کسى عطا مىکردند و بخشش مىنمودند که به آل ابى طالب دشنام گوید، مانند عبدالله بن مُصعَب زبیرى و وهب بن وهب بُحتُرى و مروان بن ابى حَفصَه اموى و عبد الملک بن قُرَیْب اصمعى و بکّار بن عبدالله زبیرى. مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین ناسزا گفتند (مقصود مدت حکومت بنى امیه است) اما در وصایت او شک به خود راه ندادیم .
علویان را از یک وعده خوراک منع مىکنند، در حالى که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف (خُنیاگرانى از قبیل) ابن ابى مریم مدنى و ابراهیم موصلى وابن جامع سهمى و زَلْزَلْ ضارب و بَرْصُوما زامر (سرنا زن، نى زن) مىرسد. متوکل عباسى دوازده هزار کنیز داشت! اما سیدى از سادات اهل بیت، فقط یک کنیز (خدمتکار) زنگى یا سندى دارا بود. اموال خالص و پاکیزه خراج، به دلقکها و مهمانیهاى مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان و بوزینه داران، به مخارق و علویه خنیاگر و به زرزر و عمرو بن بانه بازیگر، منحصر شده است! یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه - علیها السلام - دریغ مىدارند. قومى که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ایشان واجب است، از فقر، مُشرِف به هلاک هستند، یکى شمشیر خود را گرو مىگذارد و دیگرى جامهاش را مىفروشد. آنان گناهى ندارند جز اینکه جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه و مذهبشان ایمان به خدا و راهنمایشان قرآن است. من چه بگویم درباره قومى که تربت و قبر امام حسین - علیه السلام - را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند...(55)
سرانجام متوکل، شبى که در بزم شراب در کاخ حکومت به مستى فرو رفته بود، با نقشه قبلى فرزندش «منتصر» و با همکارى ترکان، همراه وزیرش «فتح بن خاقان» کشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسید(56).
ماجراى قتل متوکل بدین ترتیب بود که وى ندیمى داشت بنام «عباده مخنّث». عباده در مجلس متوکل متکّایى روى شکم خود زیر لباسش مىبست و سر خود را که موهایش ریخته بود، برهنه مىکرد و در برابر متوکل به رقص مىپرداخت و آوازه خوانان همصدا چنین مىخواندند: «این مرد طاسِ شکم گنده آمده تا خلیفه مسلمانان شود» و مقصودشان از این جمله «على» - علیه السلام - بود. متوکل نیز شراب مىخورد و خنده مستانه سر مىداد. در یکى از روزها که عباده طبق معمول به همین کیفیت مسخرگى مىکرد، منتصر در مجلس حاضر بود. وى از دیدن این منظره ناراحت شد و با اشاره، عباده را تهدید کرد.
عباده از ترس ساکت شد. متوکل پرسید: چه شده؟ عباده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصر بپا خاست و گفت: اى امیر المؤمنین! آن کسى که این شخص اداى او را در مىآورد و مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تو محسوب مىشود. اگر خود مىخواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند. متوکل با تمسخر، به آوازه خوانان دستور داد که همصدا این شعر را بخوانند:
غار الفتى لابن عمّه راءس الفتى فى حِرِ امّه این جوان به خاطر پسر عمویش به غیرت در آمد.
سر این جوان در... مادرش باد!(57)
به دنبال این قضیه بود که منتصر با نقشه قبلى با همکارى ترکان پدر را به قتل رساند.
منتصر برخلاف پدر، دوستى با على و خاندان او را آشکار ساخت و به مردم دستور داد به زیارت حسین بن على - علیه السلام - بروند و به علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت به سر مىبردند، ایمنى داد(58).
از این گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:
1 - فدک را به علویان پس داد.
2 - موقوفات علویان را به آنان مسترد کرد.
3 - والى مدینه بنام «صالح بن على» را که با بنى هاشم بدرفتارى مىکرد، بر کنار کرد و به جاى او «على بن الحسین» را به این سمت منصوب کرد و توصیه نمود که از نیکى و خدمت به بنى هاشم دریغ نورزد(59).
ولى از آنجا که دوران خلافت منتصر کوتاه بود، پس از وى باز اختناق و فشار از سر گرفته شد.
با آنکه سیاست خلفاى عباسى این بود که توجه مردم را به فقهاى دربارى جلب کنند و آراء و فتاواى آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادى در سامراء چندین بار در میان فقهاى وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر براى حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شکافت که فقها در برابر آن ناگزیر به تحسین شدند.
اینک دو نمونه از این گونه موارد را ذیلاً از نظر مىگذرانیم:
روزى یک نفر مسیحى را که با زن مسلمانى زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حد شرعى اجرا شود، در این هنگام مسیحى اسلام آورد. «یحیى بن اکثم» قاضى القضات گفت: اسلام آوردن او، کفر و عملش را از میان برده و نباید حدّ در مورد او اجرا شود. برخى ار فقها گفتند باید سه بار در مورد او حد جارى شود. برخى دیگر به گونهاى دیگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تا از امام هادى - علیه السلام - استفتا کند. مسئله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آنقدر باید شلاق بخورد تا بمیرد».
فتواى امام با مخالفت شدید «یحیى بن اکثم» و سایر فقها روبرو گردید و گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتى وجود ندارد و از متوکل خواستند که نامهاى به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَاءوْا بَاءسَنا آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرَکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ ایْمانُهُمْ لَمّا رَاءوا بَاءسَنا سُنّة اللهِ الّتِى قِدْ خَلَتْ فِىْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبطَلُونَ»(60).
«هنگامى که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خداى یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصرى که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولى ایمانشان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودى ندارد. این سنت و حکم الهى است که در میان بندگان وى جارى است و پیروان باطل در چنین شرائطى زیانکار شدند.»
متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حد زناکار طبق فتواى امام اجرا شود(61).
امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طور که ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این مسیحى نیز حد را ساقط نمىکند.
روزى متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد «کثیرى» دینار (= سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامى که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید چند دینار باید صدقه بدهم که «کثیر» محسوب شود؟ فقها در این باره فتاواى مختلف دادند متوکل ناگزیر مسئله را از امام هادى سؤال کرد. امام پاسخ داد که باید هشتاد و سه دینار بپردازى. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند از او بپرسید این فتوا را بر اساس چه مدرکى داده است؟
متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن مىفرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ فِىْ مَواطِنَ کَثِیرَة»(62): «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «کثیر» یارى کرده است»، و همه خاندان ما روایت کردهاند که جنگها و سریّههاى زمان پیامبر(ص) اسلام هشتاد و سه جنگ است.(63)
در عصر امام هادى - علیه السلام - مکاتب عقیدتى متعددى همچون «معتزله» و «اشاعره» رواج یافته و آراء و نظریات کلامى فراوانى در جامعه اسلامى پدید آمده بود و بازار مباحثى همچون جبر، تفویض، امکان یا عدم امکان رؤیت خدا، جسمیت خدا، و امثال اینها بسیار داغ بود، از اینرو گاه امام در برابر سؤالهایى قرار مىگرفت که پیدا بود از این گونه آراء و نظریات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظریات باطل از این راه در محافل شیعه، ضرورت هدایت و رهبرى فکرى شیعیان را از سوى امام شدت مىبخشید، از اینرو پیشواى دهم طى مناظرات و مکاتبات خود، بیپایگى مکاتب و آراء و نظریات باطل همچون جبرگرائى و جسمیت خدا و... را با استدلالهاى روشن و قاطع اثبات مىنمود و مکتب اصیل اسلام را پیراسته از هر گونه تحریف و تفکر باطل، به جامعه عرضه مىکرد، و این یکى از جلوههاى عظمت علمى آن بزرگوار بود(64)
مطالعه و برسى حیات علمى امام نشان مىدهد که اکثر مناظرات امام هادى - علیه السلام ' پیرامون این گونه موضوعات کلامى بوده و روایات متعددى از آن حضرت در این زمینه نقل شده است که برترى مبانى اعتقادى شیعه را بروشنى ثابت مىکند. به عنوان نمونه مىتوان از نامه مفصل امام یاد کرد که در پاسخ سؤال مردم اهواز درباره موضوع «جبر» و «تفویض» نگاشته و طى آن با بیان روشن و استلال قاطع، نظریه درست را که نه جبر است و نه تفویض، اثبات کرده است(65).
ولى چون این بحثها از موضوع این کتاب که بیشتر جنبه تاریخى دارد، خارج است، از توضیح و تفصیل آن صرفنظر مىکنیم، و طالبین را به کتاب مربوطه ارجاع مىدهیم.
از جمله گروههاى باطل و منحرفى که در دوران امامت امام هادى - علیه السلام - فعال بودند، گروه غلات را باید نام برد که افکار و عقاید پوچ و منحط و بى اساسى داشتند و خود را شیعه وانمود مىکردند. آنان درباره امام غُلّو نموده براى او مقام اوهیّت قائل مىشدند و گاهى نیز خود را منصوب از طرف امام قلمداد مىکردند و بدین وسیله موجبات بدنامى شیعیان را در میان فرقههاى دیگر فراهم مىکردند. امام هادى از این گروه اظهار تبرى نموده با آنان مبارزه مىکرد و تلاش مىنمود که با طرد آنان، اجازه ندهد لکه ننگى بر دامن تشیع بنشیند.
شاید بتوان گفت: علت پیدایش اعتقاد آنان به الوهیت امام، و سایر عقاید پوچ و بى اساس، امور زیر بوده است:
الف - کرامتها، آگاهى غیبى و دیگر امور خارق العادهاى که از امام مشاهده مىشد و این گروه که قادر به توجیه و تحلیل صحیح و پخته این گونه مسائل نبودند، آنها را دستاویز خرافات و بدعتها و حرکتهاى ضد اسلامى قرار مىدادند.
ب - این گروه منحرف مىخواسند قیود و حدود و ضوابط اسلامى را زیر پا گذاشته طبق میلها و هوسهاى خود رفتار کنند، از اینرو تمام محرمات اسلامى را حلال مىشمردند.
ج - چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند و مىخواستند وجوهى را که شیعیان به ائمه مىپداختند به چنگ آورند.
در هر حال غلات گروه خطرناک و گمراه کنندهاى بودند که سران آنان افرادى همچون اشخاص زیر بودند:
1 - على بن حَسَکَه قمى.
2 - قاسم یقطینى.
3 - حسن بن محمد بن باباى قمى.
4 - محمد بن نُصیر فهرى.
5- فارس بن حاتم.
به عنوان نمونه، عقیده على بن حسکه بدین قرار بود:
الف - امام هادى - علیه السلام - خدا و خالق و مدبر جهان هستى است!
ب - ابن حسکه نبّى و فرستاده از جانب امام براى هدایت مردم است!
ج - هیچ کدام از فرائض اسلامى از قبیل زکات، حجّ، روزه و... واجب نیست!
محمد بن نصیر فهرى نیز مىگفت:
الف - امام هادى - علیه السلام - خالق و پرورگار جهان است!
ب - ازدواج با محارم از قبیل مادر، دختر، وخواهر، جایز است!
ج - لواط جایز، و یکى از راههاى اعمال شهوت است که خداوند آن را حرام نکرده است!
د - ارواح مردگان در کالبد آیندگان حلول مىکند (تناسخ)!
امام دهم طى نامهها و پاسخهایى که به سؤالات شیعیان در این باره مىداد، این گروه را منحرف و کافر معرفى مىکرد و به شیعیان توصیه مىنمود که از آنان دورى جویند.
امام در پاسخ یکى از شیعیان درباره «ابن حسکه» و عقاید باطل او، چنین نوشت:
«ابن حسکه - که لعنت خدا بر او باد ' دروغ گفته است، من او را از دوستان و پیروان خود نمىدانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش کند! سوگند به خدا، پروردگار، محمد9 و پیامبران پیش از او را جز به آیین یکتا پرستى و امر به نماز و زکات و حج و ولایت نفرستاده و محمد9 جز به سوى خداى یکتاى بى همتا دعوت نکرده است. ما جانشینان او نیز بندگان خداییم و به او شرک نمىورزیم. اگر او را اطاعت کنیم مشمول رحمت او خواهیم بود و چنانچه از فرمانش سرپیچى نماییم، گرفتار کیفرش خواهیم شد. ما بر خدا حجتى نداریم، بلکه خدا است که بر ما و بر تمامى آفریده هایش حجت دارد.
من از کسى که چنین سخنانى مىگوید، بیزارى مىجویم و از چنین گفتارى به خدا پناه مىبرم، شما نیز از آنان دورى گزینید و آنان را در فشار و سختى قرار دهید و چنانچه به یکى از آنها دسترسى پیدا کردید، سرش را با سنگ بشکنید(66).
امام ضمن نامهاى به «عبیدى» از فهرى و ابن باباى قمى نیز بیزارى چسته در باره آن دو چنین نوشت:
من از فهرى (محمد بن نصیر) و حسن بن محمد بن باباى قمى بیزارى مىجویم و تو و تمام شیعیان را از فتنه او بر حذر مىدارم و آنان را لعن مىکنم. این دو تن، مال مردم را بنام ما مىخورند و فتنهانگیز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب کند و گرفتار فتنه سازد.
«ابن بابا» گمان برده که من او را به نبوت برانگیختهام و او «باب» من است! خداوند او را لعنت کند! شیطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستى سر او را با سنگ بشکن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنیا و آخرت او را معذب سازد(67).
«فارس بن حاتم» نیز که گفتیم یکى از رهبران غُلات بود، از طرف امام مورد لعن و تکذیب قرار گرفت، و در اختلافى که بین او و «على بن جعفر»(68) پیش آمده بود، على را مورد تاءیید قرار داد. انحرافها و بدعتها و گمارهسازیهاى فارس به قدرى زیاد بود که امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را براى قاتل او تضمین کرد و نوشت:
«فارس» به اسم من دست به کارهایى مىزند و مردم را فریب مىدهد و آنان را به بدعت در دین فرا مىخواند. خون او براى هر کس که او را بکشد، هدر است.
کیست که با کشتن او مرا راحت کند؟ من در مقابل، بهشت را براى او تضمین مىکنم.
یکى از یاران امام بنام «جنید» فرمان آن حضرت را درباره او اجرا کرد و با قتل او جامعه اسلامى را از شرّ او راحت کرد(69).
یکى از مهمترین و داغترین جریانهاى فکرى و عقیدتى در دوران امام هادى - علیه السلام - جنجال و کشمکش شدید بر سر مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن بود.
گروه «معتزله» که عقل گراى افراطى بودند و در مسائل عقیدتى کند و کاو عقلى بیش از حدى مىکردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح کردند و با «قدیم» بودن قرآن که گروه «اشاعره» و اهل حدیث از آن جانبدارى مىکردند، به مخالفت برخاستند و درگیرى بین طرفداران این دو بینش اعتقادى رخ داد.
به گفته اهل تحقیق، بحث پیرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حکومت بنى امیه آغاز گردید (اوائل قرن دوم هجرى) و نخستین کسى که این بحث را در محافل اسلامى مطرح کرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرین خلیفه اموى، بود. او این فکر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نیز از «طالوت بن اعصم» یهودى فرا گرفته بود.
«جَعْد» پس از طرح این بحث مورد تعقیب قرار گرفت و به کوفه فرار کرد و در آنجا این نظریه را به «جَهْم بن صفوان ترمذى» منتقل کرد(70).
برخى بر این باورند که اعتقاد به قدیم بودن قرآن از مسیحیت به جامعه اسلامى نفوذ کرده بود، زیرا آنان «مسیح» را «کلمة الله» مىدانستند و در نتیجه، کلام خدا - که از خداست - از نظر آنان «قدیم» شناخته مىشد.
مؤید این نظریه این است که ماءمون در بخشنامهاى که در این مورد به «اسحاق بن ابراهیم» حاکم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم کرد که در مورد قرآن، همچون سخنان مسیحیان در مورد حضرت عیسى، سخن مىگویند.
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَریسى»، که گفته مىشود یهودى تبار بوده، این بحث را دنبال کرد و مدت چهل سال به ترویج فکر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزى شنید که هارون سخنان او را شنیده و وى را غیاباً به مرگ تهدید کرده است، متوارى شد.
این بحث همچنان بین دو گروه مطرح بود تا آنکه «ماءمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر کرد. او که فردى دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبیات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمى بود، از همان زمان جوانى به اعتزال گرایش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبدارى مىکرد. فقها و اهل حدیث مىترسیدند مبادا وى خلیفه شود و این عقیده را ترویج کند، به حدى که «فُضیل بن عیاض» علناً مىگفت: «من از خدا براى هارون طول عمر مىخواهم تا از شر خلافت ماءمون راحت باشم»! (71)
حدس آنان درست بود. ماءمون پس از رسیدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتیجه از نظریه مخلوق بودن قرآن طرفدارى کرد و آن را عقیده رسمى دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سرکوبى مخالفان این نظریه به کار گرفت. و چون مخالفان که در آن زمان اهل سنت نامیده مىشدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسید و جریان از حد بحث علمى و مذهبى خارج شد و به یک بحث جنجالى و حادّ عقیدتى - سیاسى تبدیل گردید و صحبت روز شد و همه جا حتى در میان عوام با حرارت مطرح گشت.
ماءمون در سال 218 قمرى فرمانى خطاب به «اسحاق بن ابراهیم»، حاکم بغداد، صادر کرد که باید تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتى مورد آزمایش قرار گیرند، هر کس معتقد به خلق قرآن باشد، در کار خود ابقا شود و گرنه از کار بر کنار گردد (72). این کار که در واقع نوعى تفتیش عقاید بود، در تاریخ، به عنوان «مِحنَةالْقُرْآن» (73) مشهور شده است.
کسى که ماءمون - و پس از او معتصم و واثق عباسى - را به این کار تشویق مىکرد، «ابن ابى دُؤاد»، قاضى مشهور دربار عباسى بود که پس از برکنارى «یحیى بن اکثم» قاضى القضات شده بود. او که از شهرت و آوازه بلند علمى برخوردار بود و در بذل و بخشش و میزان نفوذ و قدرت در دربار عباسى با برامکه مقایسه مىشد، در «مِحنَةُ القُرْآن» نقش مهمى داشت و از این رو برخى تصور کردهاند که بنیانگذار این نظریه او بوده است (که دیدیم چنین نیست).
در هر حال سختگیرى دولت عباسى به جایى رسید که مخالفان مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند و زندانهاپر از آنان گردید. «احمد بن حنبل» که در دفاع از عقیده خویش پافشارى مىکرد، تازیانه خورد!(74) و در زمان حکومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعى» به قتل رسید و «یوسف بن یحیى بُرَیطى»، شاگرد شافعى، مورد شکنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «یعقوبى» در این باره داستان عجیبى نقل مىکند. وى مىنویسد:
«امپراتور روم به واثق خلیفه عباسى نامه نوشت و به او خبر داد که اسیران بسیارى از مسلمانان در اختیار دارد، اگر خلیفه در مقابل آنها فدیه (سربها) دهد، او حاضر است اسیران مسلمان را آزاد کند. واثق این پیشنهاد را پذیرفت و نمایندگانى به مرز فرستاد. نمایندگان خلیفه اسیران را که تحویل مىگرفتند و عقیده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن مىپرسیدند، و تنها کسانى را که به این سؤال جواب مثبت مىدادند، مىپذیرفتند و لباس و پول در اختیارشان قرار مىدادند!»(75).
این سختگیریها سبب نفرت مردم از معتزله گردید، لذا وقتى که «متوکل عباسى» به خلافت رسید، جانب اهل حدیث را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولى این بحث فوراً از رونق نیفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامى مطرح بود (76).
امامان معصوم که رهبرى اندیشه اصیل اسلامى را به عهده داشتند، سکوت در برابر چنین بحث و جدال فکرى را ناروا شمرده، خطّ بطلان بر فکر انحرافى کشیده، اندیشه درست را مشخص مىکردند و با تبیین موضع اصولى و هدایتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنین بحث و جدال بیهودهاى بر حذر مىداشتند.
«ریّان بن صلت» به محضر امام رضا - علیه السلام - عرض کرد: نظر شما درباره قرآن چیست؟ فرمود: قرآن کلام خداست، همین! در این باره بیش از این بحث نکنید که گمراه مىشوید.
سخنى که در این زمینه از امام هادى - علیه السلام - نقل شده نسبتاً گسترده و روشن است، امام در پاسخ یکى از شیعیان «بغداد» چنین نوشت (77):
بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانى داشته است، وگرنه هلاکت و گمراهى است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (که مخلوق است یا قدیم؟) بدعتى است که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شریکند، زیرا پرسش کننده دنبال چیزى است که سزاوار او نیست وپاسخ دهنده نیز براى موضعى بى جهت خود را به زحمت و مشقت مىافکند که در توان او نمىباشد.
خالق، جز خدا نیست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نیز کلام خداست، از پیش خود اسمى براى آن قرار مده که از گمراهان خواهى گشت. خداوند ما و تو را از مصادیق سخن خود قرار دهد که مىفرماید: (متقیان) کسانى هستند که در نهان از خداى خویش مىترسند و از روز جزا بیمناکند(78).
این موضعگیرى امامان باعث شد که شیعیان از این درگیریها بدور باشند و گرفتار بدعت و گمراهى نشوند.
گرچه - به تفصیلى که گفتیم - عصر زندگى امام هادى عصر اختناق و استبداد بود امام، براى فعالیت فرهنگى در سطح گسترده آزادى عمل نداشت و از این نظر فضاى جامعه با عصر امام باقر - علیه السلام - بویژه عصر امام صادق - علیه السلام - تفاوت فراوان داشت ؛ اما آن حضرت در همان شرائط نامساعد، علاوه بر فعالیتهاى فرهنگى از طریق مناظرات، مکاتبات، پاسخگویى به سؤالها و شبهات، و تبیین بینش درست در برابر مکاتب کلامى منحرف، راویان و محدثان و بزرگانى از شیعه را تربیت کرد و علوم و معارف اسلامى را به آنان آموزش داد و آنان این میراث بزرگ فرهنگى را به نسلهاى بعدى منتقل کردند.
شیخ طوسى، دانشمند نامدار اسلام، تعداد شاگردان آن حضرت در زمینههاى مختلف علوم اسلامى را 185 نفر مىداند (79).
در میان این گروه، چهرههاى درخشان علمى و معنوى و شخصیتهاى برجستهاى مانند: فضل بن شاذان، حسین بن سعید اهوازى، ایوب بن نوح، ابوعلى (حسن بن راشد) حسن بن على ناصر کبیر، عبدالعظیم حسنى (مدفون در شهر رى) و عثمان بن سعید اهوازى به چشم مىخورند که برخى از آنان داراى آثار و تاءلیفات ارزشمند در زمینههاى مختلف علوم اسلامى هستند و آثار و خدمات علمى و فرهنگى آنان در کتابهاى رجال بیان شده است.
امام هادى - علیه السلام - با آنکه در سامراء تحت کنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدودیتها هرگز به کمترین سازشى با ستمگران تن نداد. بدیهى است که شخصیت الهى و موقعیت اجتماعى امام و نیز مبارزه منفى و عدم همکارى او با خلفا، براى طاغوتهاى زمان هراس آور و غیر قابل تحمل بود، و پیوسته از این موضوع رنج مىبردند. سرانجام تنها راه را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام برآمدند و بدین ترتیب امام هادى نیز مانند امامان پیشین با مرگ طبیعى از دنیا نرفت، بلکه در زمان «معتزّ»، مسموم گردید (80) و در رجب سال 254 هجرى به شهادت رسید و در سامراء، در خانه خویش به خاک سپرده شد (81).
برای درمان میگرن،ابتدا باید مزاج بیمار تشخیص داده شود و بعد داروی مناسب تجویز گردد
سردردهای میگرنی جزء سردردهای مزمن و طولانی مدت هستند که افراد زیادی با آن درگیر هستند. به قول طب رایج سردردهای درمان ناپذیر!در طب سنتی سردردها دارای ریشههایی از صفرا، خون، بلغم و سودا تعریف میشوند که با عدم تعادل و بی نظمی طبعهای گفته شده این مشکل به اندام رأسی یعنی سر منتقل میشود.
سردرد صفرایی با سودایی یا غلبه خون با هم متفاوت هستند. برای شروع درمان،ابتدا باید درمانگر مزاج بیمار را تشخیص دهد و بعد برای تعدیل مزاج بیمار داروی مناسب تجویز گردد.توجه کنید که درمانگر سنتی یکسری رژیمهای درمانی نیز خواهد داد که هم به اصلاح مزاج و هم درمان بیماری کمک شایانی مینماید و عدم رعایت آن شاید منجر به شکست یا کند شدن دوره درمان میشود. گاهی سردردهای میگرنی با مراعات یک رژیم یا دستور ساده از بدن انسان رخت میبندد و حتی نیاز به مصرف هیچ دارویی هم نیست. پس میتوانید برای درمان به یک درمانگر ماهر سنتی مراجعه کنید .
آقای رییس، آقای دبیرکل
عالیجنابان
خانم ها، آقایان
من به
نمایندگی از ملتی سخن می گویم که دو سال قبل بار دیگر به تعامل سازنده با
جهان رأی داد و اینک با افتخار می توانم اعلام کنم که «امروز، فصل جدیدی در
روابط ایران با جهان آغاز شده است.»
دو سال پیش، مردم ایران در یک
انتخابات توأم با رقابت به برنامهای رأی دادند که ضمن حفظ حقوق، منافع و
امنیت ملی ، خواستار تحکیم صلح، و گفتگوی سازنده با جهان بود. این ارادة
ملی با یک برنامة دقیق و روشن دیپلماتیک ـ در «برنامه جامع اقدام مشترک»
میان جمهوری اسلامی ایران و 6 قدرت جهانی متجلی شد که بلافاصله پس از
توافق، با تصویب شورای امنیت سازمان ملل متحد به یک سند بینالمللی بَدَل
گردید. این سند از نظر حقوق بینالملل، سازه استواری است که برای اولین بار
در تاریخ ملل، دو طرف، به جای مذاکره پس از جنگ برای دستیابی به صلح، پیش
از مخاصمه، به مصالحه دست یافتند.
من در اینجا لازم میدانم بر نقش همة
مذاکرهکنندگان تأکید کنم. ما تصمیم گرفته بودیم با حفظ اصول خود، فضایی
تازه را رقم بزنیم و این کار را کردیم. آنجا که لازم بود جلو رفتیم و آنجا
که لازم بود شهامت انعطاف را داشتیم؛ و در همه جا از ظرفیت حقوق بینالملل
استفاده کردیم و توانمندی گفتگوی سازنده را به خوبی آشکار ساختیم. نکته
کلیدی در موفقیت گفتگو، این واقعیت است که، هر بازیگری در نظام بینالملل
که در پی خواستههای حداکثری باشد و جایگاهی برای طرف مقابل خود باز نکند
نمیتواند سخن از صلح، ثبات و توسعه یافتگی بزند. همانگونه که در تجارت و
فعالیت اقتصادی، باید منافع طرفین در نظر گرفته شود، در سیاست نیز چند
جانبهگرایی و بازیهای برد ـ برد، باید مبنا واقع شود.
آقای رئیس!
سازمان ملل متحد، برای تضمین صلح و امنیت جهانی پس از دو
جنگ جهانی، به وجود آمد، اگرچه متأسفانه در اکثر موارد این نهاد مهم
بینالمللی، موفق یا مؤثر نبوده. اما این بار باید گفت سازمان ملل تصمیم
درستی گرفت.
ما با وجود آن که به تصویب قطعنامههای ناعادلانه علیه
جمهوری اسلامی ایران و تحریم ملت و دولت ایران در اثر سوءتفاهمات و بعضاً
دشمنیهای آشکار برخی کشورها، معترضیم اما بنا به آن ضربالمثل قدیمی
ایرانی، معتقدیم که هرجا که جلوی ضرر گرفته شود، منفعت است. امروز همان
روزی است که جلوی ضرر گرفته شده است.
قطعنامه 2231 شورای امنیت با وجود برخی کاستی های جدی ،تحولی مهم و مبنایی برای لغو قطعنامههای تحریم علیه ایران بود.ما عملکرد شورای امنیت در گذشته را غیر منصفانه میدانیم و تاکید میکنیم که ایران به دلیل فتوای مهم رهبری و نیز دکترین دفاعی خود هرگز قصدِ تولید سلاح هستهای را نداشته و بنابراین قطعنامههای تحریمی علیه ایران ناعادلانه و غیرقانونی بودهاند. تحریمهای شورای امنیت و نیز تحریمهای یکجانبه برخی از کشورها بر اساس توهمات و اتهامات بیپایه اِعمال شدند و شرایط سختی را به مردم ما تحمیل کردند. اما این تحریمها هیچگاه در سیاستی که اتخاذ کرده بودیم و در نحوة برخورد ما با مذاکرات، موثر نبودند. ما در این مذاکرات ثابت کردیم که روی میز ایران، چیزی جز منطق، استدلال و اخلاق و نیز در صورت لزوم، دفاعِ مشروع و قاطع از خود و منافع خویش در برابر هر گونه تجاوز، وجود ندارد. که نهایتا ایالات متحده نیز وادار شد تا تحریم و فشار را کنار گذاشته و میز مذاکره را برگزیند.
۷ کشور و اتحادیه اروپایی در این مذاکرات، زمان و سرمایة دیپلماتیک
فراوانی صرف کردند و لذا باید برای حفظ و اجرای توافق نیز، تمام تلاش خود
را بکار گیرند.پایبندی طرفین به انجام تعهداتشان را، اصلیترین عامل موفقیت
در روند اجرایی مذاکرات میدانیم.
به موازات اجرای برجام، ما همچنین
انتظار داریم که کشورهای هستهای گامهای لازم را در جهت اجرای تعهدات خود
بر طبق ماده 6 ان پی تی، یعنی خلع سلاح کامل هستهای، بردارند. همچنین
انتظار داریم که آنها در جهت ایجاد منطقة عاری از سلاح هستهای در
خاورمیانه، نقشی مثبت ایفاء کنند و اجازه ندهند رژیم صهیونیستی همچنان،
تنها مانع بر سر راه تحقق این مهم باشد.
آقای رئیس،
توافق هستهای که نمونة درخشانی از «پیروزی بر جنگ» است،
توانسته سایه تخاصم و حتی جنگی دیگر و تنشی دامنهدار را از سر خاورمیانه
دور کند، میتواند و باید، سرآغاز دورهای جدید و موجب نتایجی مثبت برای
صلح و ثباتی پایدار در منطقه نیز باشد. از نظر ما توافق حاصله، هدف نهایی
نیست، بلکه تحولی است که میتواند و باید، مبنای دستاوردهای بیشتری باشد.
با توجه به اینکه این توافق هم مبنایی عینی فراهم کرده و هم الگوی مناسبی
به دست داده، می تواند در جهت تحولی اساسی در منطقه، عمل نماید.
سیاست
ما این است که در فضای جدید، حرکت صلح جویانة خود را در منطقه، بر مبنای
همان قاعدة برد ـ برد، ادامه دهیم و به نحوی عمل کنیم که همه، در منطقه و
جهان از مزایای این فضای جدید بهرهمند شوند. میتوانیم از این فرصت برای
توجه به آینده و اجتناب از تمرکز بر گذشته استفاده کنیم و روابط خود را با
کشورهای منطقه، بویژه همسایگانمان، بر اساس احترام متقابل و منافع مشترک و
جمعی، بازسازی کنیم.
متاسفانه، منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به یکی از
متلاطمترین مناطق جهان تبدیل شده است.تداوم و تشدید چنین وضعی میتواند
موجب سرایت تشنج به دیگر مناطق جهان شود. در جهانِ به هم پیوسته و بدون مرز
کنونی، کشورها و مناطق مختلف، به سختی میتوانند مرزهای خود را نفوذ
ناپذیر کنند و مانع اشاعه ناامنی و بیثباتی شوند.
خطر بزرگ و اصلی در
جهان امروز آن است که، سازمانهای تروریستی به حکومتهای تروریستی تبدیل
شوند. ما متأسفیم که قیامهای ملی در منطقه ما توسط تروریستها به انحراف
کشیده شوند و به جای صندوق رأی، اسلحه و ترور سرنوشت ملتها را تعیین
نماید.
ما پیشنهاد میکنیم که مبارزه با تروریسم به یک سند و قاعدة
الزامآور بینالمللی بدل شود و هیچ دولتی حق نداشته باشد از تروریسم به
عنوان یک روش مداخلهجویانه در امور ملتها حمایت کند. ما آمادهایم که
برای نابودی تروریسم و بسترسازی برای تحولات دموکراتیک در منطقه کمک کنیم و
اجازه ندهیم اسلحه به ابزار تحول، بدل شود. ما همانگونه که در عراق و
افغانستان به استقرار دموکراسی کمک کردیم آماده کمک به دموکراسی در سوریه و
نیز یمن هستیم. ما از تداوم قدرت با رأی ملت و نه اسلحه حمایت میکنیم. ما
از حکومت اکثریت با حفظ حقوق اقلیت دفاع میکنیم.
ایران امروز با حفظ
میراث تاریخی و فرهنگی خود، نگاه به آینده دارد. نه فقط آیندهای دور بلکه
آیندهای نزدیک با چشماندازی روشن از همکاری و همزیستی. من خطاب به همة
دولتها و ملتها میگویم: ما گذشته را فراموش نمیکنیم اما نمیخواهیم در
گذشته بمانیم. ما جنگ و تحریم را از یاد نمیبریم، اما به صلح و توسعه فکر
میکنیم. ما در «برنامه جامع اقدام مشترک» تنها، در پی دستیابی به یک توافق
هستهای نبودیم. ما میخواهیم حرکتی تازه و سازنده را برای بازآفرینی نظم
جهانی پیشنهاد کنیم. نظمی براساس احترام متقابل،عدم دخالت در امور داخلی
دیگران، همکاری مستمر و همزیستی دائم میان اعضای ملل متحد.برای آنکه آینده
ای صلح آمیز بسازیم باید از گذشته های تلخ عبرت بیاموزیم ما میدانیم که
تنها راه حفظ و تداوم صلح، توسعه است. صلح بدون توسعه تنها یک زنگ تفریح
است تا انبارهای خشم و کینه انباشته شود. اما صلحِ همراه توسعه، خالی کردن
آن انبارها از خشم و کینه و انباشتن آنها با امید و احترام ملتها به
دیگران است. ما بارها گفتهایم که تنها راه ریشهکنی تروریسم در خاورمیانه
از بین بردن زمینههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن است.
تعامل
اقتصادی در بسترِ به رسمیت شناختنِ تفاوتهای فرهنگی، میتواند امنیت
پایدار را به ارمغان آورد و منطقه را به کانونِ صلح و توسعه تبدیل کند.
ایرانِ پس از برجام آمادگی دارد نشان دهد که راهعملی امنیت و ثبات، توسعه در سایة تعامل اقتصادی است.
ایران با همة ظرفیتهای اقتصادی و فرهنگی خود آمادگی دارد که به کانونی برای مشارکت در سرمایهگذاری صادرات گرا تبدیل شود و نشان دهد که به جای صلح ناپایدار مبتنی بر تهدید،می توان صلح مبتنی بر توسعه و منافع مشترک را انتخاب کرد، که حاصل آن امنیت پایدار خواهد بود.
ما امیدواریم با همسایگان خود در همه عرصه های اجتماعی و اقتصادی همکاری های گسترده ای داشته باشیم و از طریق همگرایی اقتصادی به تفاهم سیاسی و حتی همکاری های ساختاری امنیتی نیز دست یابیم. در نظام بین الملل امروز پیوند متقابل اقتصاد کشورها به یکدیگر مهمترین عامل برای تسهیل تعامل سیاسی و کاهش چالشهای امنیتی است.
آقای رئیس
من در سال 2013 از همین جایگاه، ندای مبارزه با خشونت و
افراطگرایی و تروریسم سر دادم؛ و شما نمایندگان جامعه جهانی با آراء
یکپارچه و گرانقدر خود، بر آن مُهر تأیید زدید و قطعنامه wave پدید آمد.
اندیشه اجرایی کردن wave، نیازمند راهکارهای مصلحانه و تجربه شده در عرصه
دیپلماسی است و خوشوقتم که اینک میتوان با پیوند تجربه برجام و آراء
گرانسنگ حامیان wave، طرح مناسبی برای حل مشکل منطقه خاورمیانه خُرد شده
در زیر پنجههای ق ساوت و شقاوت، تدوین نمود.
من برای مقابله با جهل،
دیکتاتوری، فقر، فساد، تروریسم و خشونت، و مقابله با اثرات سیاسی، اجتماعی،
فرهنگی، اقتصادی و امنیتی آن، جهان و بویژه کشورهای منطقه را به تدوین یک
"برنامه جامع اقدام مشترک" برای این مبارزه و ایجاد «جبهه متحد مبارزه با
افراطگرایی و خشونت»، دعوت مینمایم.
جبههای که باید:
از طریق
گفتوگو، حرکتی جمعی و جهانی برای حل جدّی معضلات منطقهای ایجاد نماید؛ از
کشتار مردم بیگناه و بمباران غیر نظامیان، و ترویج خشونت و انسان کشی
جلوگیری نماید؛ و با حمایت از حکومتهای مرکزی مستقر، ثبات را فراهم نماید و
بالاخره پس از ایجاد آرامش و ثبات، دموکراسی و حکومت مردمسالار را در
خاورمیانه برقرار نماید.
خانمها ، آقایان
عراق، سوریه و یمن، مدلهای یکسانِ بحرانآفرینی
از طریق ترور، افراطیگری، خشونت، کشتار، تجاوز، و بیتفاوتی جامعه جهانی
هستند؛ نمونههای همسانِ آوارگی، پناهندگی، بیخانمانی، و گریز از وحشتِ
جنگ و بمباران؛ کشورهائی همانند، با درماندگی جامعه جهانی برای حل معضلات
پدید آمده بر اساس خواستهای نادرست تازه واردان منطقهای و خوشباوران
عرصه فرامنطقهای؛ که اینک موج خسارتهای آن از جهان عرب تا اروپا و
آمریکا را درنوردیده و به نابودی آثار مدنیت و تمدنهای دیرپا و ارزشمند، و
در وجهی کلانتر به کشتار انسانیت انجامیده است.
. فراموش نکنیم که
ریشه های جنگ و ویرانی و ترور امروز، در اشغالگری و تجاوز و مداخلات نظامی
دیروز نهفته است. اگر تجاوز نظامی آمریکا به افغانستان و عراق نبود و اگر
حمایت بی حساب آمریکا از اقدامات ضد انسانی رژیم صهیونیستی علیه ملت مظلوم
فلسطین نبود، امروز تروریستها بهانه ای برای توجیه جنایات خود نمی یافتند.
ضروری
است دولت آمریکا به جای تحریف واقعیت های منطقه و ایراد اتهامات ناروا
علیه دیگران سیاستهای خطرناک خود و متحدان منطقه ای اش را که به افراطی
گری، خشونت و فرقه گرایی در منطقه دامن می زند؛ پایان دهد و با آرمانها و
خواست مردم منطقه هماهنگ شود.
آقای رئیس
علیرغم مشکلات موجود در منطقه ، ما به آیندهای پر امید
باور داریم، و تردید نمیکنیم که با سرپنجه تدبیر میتوانیم با بهرهگیری
از ظرفیتهای قوی و جدیدی که برشمردیم و تکیه بر پشتوانه تمدنی و عزم جدی
بر این مشکلات غلبه نماییم.ما در پرتو تعالیم آسمانی، به آینده روشن بشریت
برای زندگی انسانها در صلح و آرامش و معنویت ایمان داریم. ما به اراده
ملتها در انتخاب نیکی و پاکی باور داریم. ما باور داریم که "والعاقبة
للمتقین" ؛ پیروزی پایانی از آنِ پارسایانِ پاک طیینت خواهد بود.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این روزها بحث چرایی حادثه منا و سرنوشت اجساد قربانیان و مفقودان بسیار مفصل و داغ است. مجری برنامه گفتگوی ویژه خبری، کامران نجف زاده دیشب با اعلام اینکه ۲۲۸ نفر از زائران ایرانی تاکنون در بین جانباختگان شناسایی شده،از بازی های رسانه ای سعودی ها و سکوت آنها انتقاد کرد. علی لیالی رئیس اسبق سازمان حج و زیارت نیز به عنوان مهمان در استودیو گفتگوی ویژه حضور داشت و شاهدان عینی به صورت تلفنی از عربستان دیده های خود را روایت کردند.
آنچه می خوانید، مشروح این گفتگو است.
حمیدرضا دشتی مستندساز به عنوان شاهد عینی به صورت تلفنی از عربستان روی خط برنامه آمد.
چه اتفاقی افتاد؟دشتی:
روز عید قربان، همانطور که مطلع هستید، سحرگاه برای رمی جمرات آمدیم. حدود
یک ربع که از کف جاده فرعی وارد خیابان اصلی که به جمرات می رسد، شدیم، با
ازدحام جمعیت روبرو شدم. از ابتدا، به نظرم عجیب بود. حدود نیم ساعتی با
دوستانم با سرعت بسیار آهسته و پا به پای بقیه حجاج حرکت کردیم تا به
چهارراه محل وقوع حادثه رسیدیم. از کوچه های فرعی گروهی از حجاج آفریقایی
تلاش داشتند خودشان را به سیل جمعیت ملحق کنند. از طرف مقابل هم یک سری آدم
می آمدند به جمع ما می پیوستند. این تکان جمعیت، فکر کردم شاید به خاطر
گرماست. دو بطری آب همراهم بود. آب را به زائران دادم. کنار فنس ها و
چادرها بودم که احساس کردم تکان جمعیت زیاد می شود و هر لحظه تنگتر و تنگتر
می شد تا جایی که افتادم و زیر دست و پا و ازدحام جمعیت قرار گرفتم. آنجا
بحث ثانیه است. در همان گیر و دار بودم که بین جمعیت و فنس بودم. صورتم را
طرفی گرفتم که بتوانم هوا تنفس کنم. دیدم ویلچر یک پیرزن بنگلادشی واژگون
شد و در آن ازدحام جمعیت کافی بود چند نفر بهم بخورند تا بقیه مانند برگ
درختان بیفتند. من با تل کشته ها حدود ۱۰ متر فاصله داشتم و ما جزء اولین
صفها بودیم و حادثه در فاصله ۸ متری من افتاد. امروز داغدار کسانی هستیم که
در فاصله ۵ متری ما بودند. بعد ۲۰ متر یا ۳۰ متر فاصله از آنها گرفتم.
یادم نیست چند دقیقه بودم. فقط می شنیدم هر کسی به زبان خودش، با خدا
ارتباط برقرار می کرد. آنجایی که بودم کمتر شیعیان بودند. تلاش کردم خود را
دمر کنم تا سر و سینه ام مصون بماند. صرف نظر از جزئیات، چند سئوال اساسی
از خودم و سایر حجاج دارم. به این فکر می کنم مناسک حج از فرایض و فروع دین
ماست. اگر بخواهیم نگاه مذهبی و دینی را برداریم و نگاه انسانی را به این
موضوع داشته باشیم، چه می شود؟
مسیر را بسته بودند؟ شما چیزی دیدید؟دشتی: من یک نفر از صدها هزار مسلمانی بودم که در این مسیر تردد می کرد. کسانی که اطراف خیابان ایستاده بودند نوعا از لحاظ امنیتی و ارتشی متفاوت بودند. اصلا به سن و سالشان نمی خورد آدم امنیتی باشند. جوان بودند. حول و حوش ۲۰ ساله بودند. خودشان گفتند ما پیش آهنگ هستیم.
سالهای پیش هم این مسایل را دیده بودید؟دشتی: اصلا اینطور نبود. میانگین سن شان ۲۰ سال و کمتر بودند. اینها به ما گفتند برای اولین بار است اینجا می آییم و پیشاهنگ هستیم.
اینها با این سن و سال و تجربه مسئولیت نظم داشتند؟
دشتی: من بعدا که پا شدم، یادم نمی آید یک افسر نظامی دیده باشم.
ندیدید چه کسی این مسیر را بست؟
دشتی: هیچ کس نمی
داند چرا مسیر بسته شده. اینطور که می گویند برخی از مقامات عربستان در
مسیر اصلی تردد می کردند. ظاهرا عامل اصلی بروز این فاجعه بسته شدن شاهراه
اصلی مسیر ورود به جمرات بوده. ضمن اینکه راه های فرعی هم بسته بود. همین
پیشاهنگها از دادن بطری آب هم دریغ می کردند. خیمه های کنار خیابان نیز کسی
را راه نمی داد. اینها نظاره گر بودند و هر کسی آب می خواست، کسی توجه نمی
کرد. ای کاش مقداری آب بود و اگر ۲-۳ نفر بطری آب به مردم می دادند خیلی
ها الان سلامت و زنده بودند.
آقای لیالی، این وقایع چه توجیهی دارد؟
لیالی: طبیعتا
هر اتفاقی به اندازه وسعتش، علت خاص خود را دارد. نمی شود یک اتفاق با این
گستردگی در یک مکان حادث شود ولی دلایل آن کوچک باشد. اتفاق بزرگ دلایل
بزرگ دارد. در سالهای متمادی در مسیر ورود زائر از مشعر به منا و ادامه
حرکت از زائر به رمی جمره به دلیل تراکم جمعیت و سیل زائران، جمعیت در صبح
روز دهم به مسیر رسیدن به جمرات، سنگین است. در سنوات گذشته اتفاقاتی مشابه
این که یک ویلچر چپ شد و تا همراه برود ویلچر را درست کند، شد هسته ابتدای
حادثه، قبلا هم می افتاد ولی چرا این اتفاقات به حادثه ختم نمی شد؟ چون
نیروهای باتجربه بودند و تربیت شده بودند و در میدان حاضر بودند. عامل
اتفاق امسال نبودن نیروهای نظم بخشنده و امدادی و پزشکی و درمانی و خدمات
جانبی مانند آمبولانس و آب رسانی به زائران درمانده بود.
اطلاعات میدانی شما چه چیزی را مشخص کرده؟
لیالی: اتفاق
این حادثه، نبودن مدیریت میدانی است. اگر اولین اشخاص که افتادند، نیروهای
پلیس و امدادی که باید حاضر باشند بیایند و مستقر باشند، واکنش نشان دهند و
امداد کنند تا سیل جمعیت راه خود را ادامه دهند، اینها نبودند.
حمید شاکرنژاد حافظ و قاری بین المللی قرآن، شاهد عینی دیگر به صورت تلفنی از عربستان وارد بحث شد.چقدر طول کشید تا نیروهای سعودی برای امداد رسیدند؟
شاکر نژاد: ابتدا
ما در شرایط عادی نبودیم و من گذر زمان را نمی فهمیدم. سایه مرگ روی جمعیت
فراگیر شده بود و توجه به این قضیه نداشتیم ولی خیلی دیر رسیدند و بسیار
ضعیف. حداقل یک ساعت تا یکساعت و نیم طول کشید تا امدادگران سعودی رسیدند
با ۲-۳ ماشین آمبولانس که نهایتا می توانست به ۲۰ نفر امدادرسانی کند. چون
جلوی جمعیت بودند، وزارت امنیت شان دو سه سرباز آماتور بودند که از ترس، از
ستونها بالا رفته بودند و نظاره گر بودند. یکی شان هم پشت وانت رفته بود و
به جای اینکه به جمعیت آرامش بدهد، از ترس خل شده بود و با استرس شدید داد
می زد که بایستید و تکان نخورید. بعد هم که ازدحام زیاد شد به جای باز
کردن فرعی، مسیر کاملا یکطرفه شده بود، تقریبا دو سه متر جلوتر از جمعیت
راه فرعی باز بود ولی این راه را بستند و جمعیت شروع به تلف شدن کرد. وقتی
او این وضعیت را دید گفت به عقب برگردید که وضعیت آشفته تر از قبل شد.
آقای رئیس جمهور امروز در صحن سازمان ملل اشاره کردند عربستانی
ها حقیقت ماجرا را ارائه کنند. ما شنیدیم برخی تصاویر که زائران گرفته اند،
ضبط شده و دوربینهای امنیتی هم جمع آوری شده اند. نگاه شما به این ماجرا
چیست؟
لیالی: سعودی ها در مدیریت میدانی بسیار ضعیف و در عین
حال خودخواه و متکبر هستند. طوری که در منا و عرفات می گویند شما فقط در
محدوده خیمه های خودتان می توانید به زائران خدمت بدهید و بیرون از خیمه ها
اجازه ارائه خدمات به زائران خودتان را ندارید. ما روز دهم در منا ماندیم،
صبح روز یازدهم تمام خیابانهای منتهی به خیمه ها از زباله پر شده بود و
ماموران شهرداری نمی آمدند. هر چه تذکر دادیم، گوش ندادند. تصمیم گرفتیم
این آشغالها را خودمان ببریم. به محض آنکه آمدیم با وانت این زباله ها را
بیرون ببریم، جلوگیری کردند. آنها به ما اجازه خدمات نمی دهند.
الان که به آقای جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ویزا ندادند و برای وزیر بهداشت نیز امکان فرود هواپیما در فرودگاه جده را نمی دادند؟لیالی: بله همینطور است. اگر اینها اجازه می دادند نیروهای امدادی کشورها وارد شوند، این اتفاق اینطور نمی شد. اگر اینها نیروهای موظف و با تجربه خود را می آوردند، باز هم این اتفاق نمی افتاد. این اتفاق حاصل نبود نیروی باتجربه و بی تفاوتی نیروهای حاضر بود. همچنین بی تفاوتی و بی انگیزگی مسئولان سعودی بود. حادثه برای ما تنها نبود. کشورهای متعددی درگیر بود و این می تواند مطالبه کشورهای حاضر در این فاجعه باشند. سعودی ها وظیفه مراقبت میدانی دارند ولی کجا بودند؟ یا حکومت سعودی این نیروها را به محل آورد و نیروها از انجام وظیفه سرپیچی کردند یا اصلا نیرویی نبود که نگذارد این حادثه اینقدر بزرگ شود.
نکته پایانی اگر هست بفرمایید:
لیالی: دو استدعا از مردم دارم. مصیبت بسیار سنگین است ولی خادمان آنها در بعثه مقام معظم رهبری و سازمان حج و زیارت از نزدیک با این مصیبت درگیرند و شبانه روز در تلاشند از ابعاد این مصیبت بکاهد و تلاش می کنند زائران مرحوم را سریعا به وطن برگردانند. باید به این عزیزان دعا کرد تا روحیه و انرژی ادامه کار را داشته باشند. نکته و استدعای دوم این است که این روزها بازار شایعات و حرفهای بی پایه و اساسی فراوان داغ است. مردم باید رویدادها و اخبار عربستان را فقط و فقط از مجاری رسمی و صحیح دنبال کنند. در انعکاس اخبار باید نسبت به صحت آن، اطمینان داشته باشند. این خبرهای ناصحیح موجب می شود آلام مردم بیشتر شود.
همین امروز نیز اخباری بود که عربستان اجساد را می خواهد دفن کند ولی مطلع شدیم برخی از کشورها این خواسته را داشته نه اینکه عربستان بخواهد اجساد را دفن کند! از این دست خبرها زیاد است.
لیالی: بله، مردم باید توجه کند اخبار از مراجع رسمی پخش می شود و مصاحبه ها لحظه به لحظه بیان می شود. لذا باید مراقبت کنیم فضا خیلی سنگین نشود و با هشیاری تمام روزهای آینده را پشت سر بگذاریم تا پیکرهای پاک به کشور منتقل شود. تدارک استقبال باشکوه از پیکرها دارد دیده می شود. استانداران و مسولان محلی پس از مشخص شدن رحلت زائران به منزل آنها می روند و دلجویی می کنند تا ناراحتی های مردم کاهش یابد. هر چند همه این اتفاقات نمی تواند از سنگینی این حادثه بکاهد. امیدوارم خداوند متعال به این خانواده ها صبر دهد.